تقوا چیست؟ آثارش چیست؟

 تقوا چیست؟ چگونه بدست می آید ؟ چگونه تقویت میشود؟ آثارش چیست؟
یکی از بالاتری مقامات در سیر به سمت قرب الهی مقام محبوبیت یافتن نزد خداست و کسی که محبوب خداوند میشود آثار حیرت انگیزی بر این محبوب خدا شدن برایش مترتب است

خداوند گروه های بسیاری را در قرآن به عنوان محبوب معرفی کرده است. اولین گروه از میان محبوبین خدا که خدمت دوستان در موردشان بحث خواهیم کرد متقین هستند.
بَلى‏ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى‏ فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ 76- آل عمران
آرى، كسى كه به پيمان خود وفا كند و پرهيزگارى پيشه نمايد، پس همانا خداوند متقین را دوست دارد

... إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ 4- توبه
... همانا خداوند متقین را دوست دارد! 4

...فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ 7- توبه
... تا زمانى كه در برابر شما وفادار باشند، شما نيز وفادارى كنيد، كه همانا خداوند متقین را دوست دارد! 7

امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند: التُّقَى رَئِيسُ الْأَخْلَاق‏ "نهج البلاغه"
تقوا رئیس اخلاق است

یعنی ریشه همه ی خیرهای اخلاقی وجود تقواست و وجود همه ی شرور هم از بی تقوایی است
یعنی ریشه اخلاص و احسان و ایثار و... همه و همه ، تقواست
و ریشه ی نفاق و ظلم و کبر و دروغ و.... همه و همه ، بی تقواییست

تقوا آن چیزی هست که مایه ی حفظ و نگهداری مقام انسانیت انسان است در برابر خلاف رضای خدا حرکت کردن

وجود شهوات و غضب در انسان، ظرفیت خلاف رضای خدا حرکت کردن در وجود آدمی را به وجود می آورد که اگر به افراط و تفریط کشیده شود باعث تباهی انسان میشود و او را از سعادت ابدی اش باز میدارد

تقوا، خویشتنداری نیست

تقوا آن چیزی هست که نتیجه وجود آن در انسان میشود خویشتن نگهداری و پرهیزگاری

سؤالی مطرح است که آیا انسان میتواند خودش در برابر افراط و تفریط قوه شهویه و غضبیه خودش بایستد؟؟؟؟؟
جواب: خیر، هیچ کس به تنهایی نمیتواند در برابر افراط و تفریط این دو قوه و میل به شهوات و غضب به تنهایی بایستد و باید مستمسک چیزی بشود
حال سوال پیش می آید که آن چیز چیست؟؟
چرا انسان وقتی در برابر عواملی که شهوتش را بر می انگیزد قرار میگیرد و یا هنگامی که غضبش برافروخته میشود، عملی انجام میدهد که خلاف عقلش هست؟؟
یعنی عقلش ادراک میکند که دارد عمل غلطی انجام میدهد اما این ادراک عقلی کفایت نمیکند برای باز داشتنش از افراط و تفریط قوای شهویه و غضبیه
علتش غلبه احساساتِ شهوانی و یا غضبیه است بر قوای عقل
حال باید دید ریشه ی احساسات در کجاست؟
بله در قلب ظهور پیدا میکند
یعنی شما در مواجهه با هر چیز در قلبتان یا احساسی از جنس عشق و میل و جذب و حب میابید و یا نفرت و دفع و اشمئزاز و نفرت، حالا شدت و ضعف دارد اما از این دو حال خارج نیست
آن چیزی که در مواجه با افراط و تفریط شهوات و غضب میتواند آنها را به اعتدال بازگرداند تا قوای عقلی مجدداً حاکم شود، باید چیزی از همین جنس حب و علاقه و میل و جذب ویا بغض و نفرت و دفع و اشمئزاز باشد تا بتواند بر اون احساسات قبلی ناشی از شهوات و غضب فائق بیاید

ریشه و مغز تقوا، حب و بغض است و خوف

که البته ریشه ی خود خوف هم همان حب است و در حقیقت میتوان گفت که خوف میوه ی حب است
به طور مثال کسی که خودش را خیلی دوست میدارد وقتی در زیر آب هست و احساس میکند که جانش در خطر است، خوف میکند و به یکباره خود را از زیر آب بیرون میکشد
خوف نتیجه ادراک احتمال از دست رفتن محبوب هست
حال باید دید حب چه چیزی و خوف و بغض چه چیزی در انسان تقوا می آورد
اینجا همان جایی است که با توجه به ریشه ی حب و بغض و خوف، تقوای انسانها و در نتیجه جایگاه ایمان و تقرب انسانها رتبه بندی میشود
به چه شکل؟
یک کسی حب بهشت را دارد و بسیار دوست دارد که از نعمات بهشتی بهرهمند شود، لذا از اموری که اورا از این محبوبش دور کند پرهیز میکند
این تقوا ، تقوای عوام هست، به قول امام خمینی در چهل حدیث، ما ترک شهوت برای شهوت بزرگتر میکنیم. مولا علی عبادت این دسته از بندگان رو میفرمایند عبادت تجار و تاجرانه. البته رحمت و فضل و کرم خدا ایجاب میکند که صاحبان این جنس از تقوا هم به سعادت میرسند و اهل نجاتند ولی
(ولی اش را در ادامه خواهم گفت)
یک کسی هم خوف این رو دارد که به او ضرری وارد شود و به علت حب خودش چون خودش را بسیار دوست میدارد میخواهد از ضرر و آتش دور بشود از عواملی که او را به جهنم میبرد پرهیز میکند
این جنس از تقوا هم تقوای عوام هست. و مولا علی میفرماید این عبادت هم عبادت خائفین هست. این ها هم اهل نجاتند اما.... امایش را در ادامه خواهم گفت
اما یک کسی هم حب خدا و اولیای خدا را دارد و از چیزهایی که بین او و محبوبینش فاصله می اندازد پرهیز میکند و مولا علی این دسته از عابدان رو میگوید عبادت کنندگان آزاده که عبادت احرار و آزادگان رو انجام میدهند
و بالاترین مراتب تقوا و ایمان از اینجا نشأت میگیرد، از تقوایی که ریشه اش حب خدا و اولیای خداست و بغض دشمنان خدا و دشمنان محبوبین خداست
چرا دو تقوای اول، ولی و اما و اگر دارد؟؟؟؟؟؟؟
چون در امتحانات سخت نمیتواند نجات بخش باشد مثالهایش هم در قرآن و تاریخ فراوان هست
اولی شیطان لعین که چون ریشه تقوا و عباداتش حب خدا نبود در برابر امر خدا سرپیچی کرد و نتوانست بر افراط قوه ی غضبیه اش غلبه کند و در برابر حکم خدا استکبار ورزید (ریشه کبر و غرور و استکبار و تعدی و طغیان و... افراط قویه ی غضبیه هست!!!) چرا که اگر ریشه ی تقوایش حب خدا بود هیچگاه روی حرف محبوبش حرفی نمیزد

دومین مثال قرآنی هم بلعم باعورا بود که باز چون ریشه تقوایش حب خدا و حب اولیای خدا نبود با اینکه بر اثر تقوا و عباداتی که ریشه در حب نفس و حب در مقامات داشت به اسم اعظم هم رسیده بود و به اصطلاح مستجاب الدعوه شده بود اما در برابر پیامبر اوالعظم زمانش موسی علیه السلام، کسی که میداند محبوب خداست، تمرّد کرد و حتی او را نفرین کرد و کافر از دنیا رفت! و نتوانست بر افراط قوه شهویه که به صورت میل به جاه و مقام است بایستد.
حال مقداری درباره ی این ریشه و مغز تقوا بر اساس آیات و روایات بیشتر صحبت میکنیم

رسول اکرم میفرمایند: ُ يَا عَلِيُّ حُبُّكَ تَقْوَى وَ إِيمَانٌ وَ بُغْضُكَ كُفْرٌ وَ نِفَاقٌ
ای علی حب و محبت تو، تقوا و ایمان است و بغض و دشمنی باتو کفر و نفاق است

این حدیث شریف در منابع بسیار معتبر مانند أمالی و معانی الأخبار شیخ صدوق، روضة الواعظين‏ فتال نیشابوری و... آمده است.

از حدیث بالا مشخص میشود که مغز و ریشه تقوا محبت امیر المومنین است و بغض مولا علامت و نشانه ی بی تقوایی است. یعنی هر چه محبت ما نسبت به امیر المومنین بیشتر شود در نتیجه ی این محبت خویشتن نگهداری ما هم بیشتر میشود

حالا باید دید چرا محبت به مولا علی و کلاً 14 معصوم باعث ایجاد تقوا و خویشتن نگهداری میشود و چرا با رشد این محبت، تقوا هم رشد میکند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و بعد باید بفهمیم که چگونه میتوان نسبت به مولا محبت پیدا کرد و این محبت را تقویت کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اما چرا محبت به مولا علی و کلا 14 معصوم و اولیای الهی باعث ایجاد تقوا میشود
بسیار واضح است، ببینید وقتی کسی را ما حقیقتاً دوست بداریم، این حب و علاقه و محبت ما نسبت به محبوب باعث میشود که آرام آرام ما از محبوبمان تبعیت کنیم
یعنی یکی از آثار محبوب شدن شخصی در نزد ما این است که ما آرام آرام از آن شخص تبعیت پیدا میکنیم و مطلوب او مطلوب ما میشود، آنچه مورد پسند و تأیید محبوب ما باشد مورد پسند و محبوب ما هم میشود.
و شیطان لعین و حزب شیطان هم به خوبی از این قاعده مطلعند و علت اینکه در این نظم نوین شیطانی جهان، در این تمدن شیطانی، در نظام تبلیغات میایند و یکسری محبوبیت کاذب و تصنعی و توهمی برای شخصیتهایی که از لحاظ ارزش حقیقی فاقد ارزش هستند به وسیله نظام تبلیغات و کنترل ذهن ایجاد میکنند و یک سری بازیگر و ورزشکار که پیشگامان لهو و لعب در عالم هستند رو محبوب مردم قرار میدهند و بعد از آنها در نظام تبلیغات استفاده میکنند هم همین هست
یعنی وقتی فلان بازیگر که محبوب شما شد فلان کالا را تأیید میکند و آن را مورد پسندش معرفی میکند، شما هم همان کالا را میخری و مورد تأیید خودت میدانی
وقتی فلان بازیگر یا فلان بازیکن ، فلان مد را برای لباسش بر میگزیند شما هم اگر آن بازیگر یا بازیکن، حقیقتاً محبوب شما باشد، رو میاوری به استفاده از همان مد
و این است راز یکی از ارکان جهانی سازی شیطان و علت محبوب کردن شخصیتهایی که حقیقتاً فاقد ارزشهای واقعی هستند اما به طرق مختلف میاید و آن را در نظر عموم مردم محبوب میکند ولی در جهانی سازی اسلامی و جامعه پردازی مهدوی و الهی باید مظاهر حقیقی ارزشها به محبوب جامعه تبدیل شوند
اگر کسی حقیقتاً مولا علی برایش محبوب شد، کم کم میل به انفاق و جوانمردی و رعایت عدالت و حق خواهی و ایثار و عبادت و مردانگی و مروت و تمام خصایل نیک و دارای ارزش حقیقی در او رشد پیدا میکند و از گناه و معصیت و زشتی و ظلم و... کم کم نفرت حقیقی پیدا میکند
همانطور که به طور مثال کسی که حقیقتاً عاشق فلان تیم است از لباس زیرش تا رنگ پوست صورتش را به رنگ لباس تیم محبوبش در میاورد

قسمت اول را با ذکر یک نکته ی ظریف قرآنی در باره ی یکی از مهمترین عوامل رشد تقوا با ریشه حب خدا و اولیای خدا به پایان میبرم
...وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ... "آیه 30 سوره انبیا"
...و حیات هر چیز را در آب قرار دادیم...

در قرآن، بسیاری از مواقع، حیات مترادف ایمان است و کفر مترادف موت

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ ... (24- انفال)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى‏خواند كه شما را حيات مى‏بخشد!... (24)
پذیرش دعوت رسول خدا را در این آیه، نشانه ایمان میداند و پذیرش این دعوت را هم حیات بخش میداند
و یا در آیه ای دیگر
لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرينَ (70- یس)
تا هر كس را كه زنده باشد هشدار دهد و حجّت بر كافران ثابت شود (70)

این آیه شریفه یکی از زیبا ترین و جالب ترین آیاتی است که من در زندگیم خوانده ام
در این آیه شریفه خدا زنده و مرده را در مقابل هم نیاورده
مومن و کافر را هم در مقابل هم نیاورده
زنده را مقابل کافر آورده

به عبارت دیگر زنده بودنِ حقیقی را منحصر در ایمان میداند و مرگ و موت حقیقی را هم در کفر منحصر میداند
اولین چیزی که بعد از خواند این آیه به ذهنم آمد این بود که: چه جالب، هم میت نجس است و هم کافر
حال باید دید کدام آب هست که مایه حیات ایمانی ما است
بله طبق روایات آب چشم
اشک (تعبیر آیت الله جوادی آملی هم همین است) پ.ن
روایات بسیاری داریم که اشک بر مصایب محبوبین خدا را نشانه ایمان واقعی و از مهمترین عوامل رشد ایمان و تقوا و مایه ی نجات و رستگاری بر میشمرند
ریشه این اشک باید معرفت باشد و اشک بی معرفت هم رشد دهنده نیست و آن آثار متعالی را در بر ندارد.





حقیقت ایمان و کفر چیست؟

حقیقت ایمان و کفر چیست؟
در این مقاله سعی شده بر اساس آیات قرآن و روایات به این سوالات پاسخ داده شود

 ـ انبياء الهي بشر را به چه چیز دعوت نموده اند؟

- چرا و چگونه چهارده معصوم (علیهم السلام)، مجراي ولايت الهي واقع شدند؟!!
  ـ حقيقت رشد و هدایت و غَي و گمراهی چیست؟
 ـ حقیقت ایمان و کفر چیست و چگونه مشخص می شود؟و وجه مشترک شیطان و تمام مستکبرین مترود از درگاه خداوند چیست؟

 ـ انبياء الهي بشر را به چه چیز دعوت نموده اند؟
موضوع اصلي رسالت تمام انبياء الهي که بشر را به سوي آن دعوت كرده‏اند چيزي جز اصل «توحيد» (کلمه لا اله الا ا...) نيست. اما «توحيد» نيز صرفاً به «توحيد در خالقيت» ختم نمي‏شود بلکه نهایت هدف رسالت انبياء "توحيد در پرستش" است و دوری از هر گونه شرک و در حقيقت «توحيد در پرستش» مساويست با «پذيرش ولايت و سرپرستی خداوند در تمامي شؤون زندگی به طور تمام و کمال ».

حضرت فاطمه سلام ا... می فرمایند: خداوند سبحان شرك را (در امور مختلف ) حرام گرداند تا آن كه همگان به ربوبيّت او تن در دهند و به سعادت نائل آيند.(فرازی از خطبه فدکیه حضرت)


و اين اعتراف به ربوبیت پروردگار همان تكليفي است كه خداي متعال از تمامي مراتب عالم و رتبه‏ هاي خلقت متناسب با ظرفيت وجوديشان از آنها خواسته است، تا اینکه در تمامي حالات تنها خدا را پرستش کنند و در همه حال تسليم محض او باشند

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ (اعراف-172)
((و زمانى كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت و فرمود: «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مى‏دهيم!» (چنين كرد تا مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين امر، غافل بوديم ))

و
پيشگام تمامي مخلوقات خداوند كه نسبت به اين ميثاق الهي به نحو تمام و کمال عهد گذارده ‏اند و ولايت الهيه را در تمامي شؤون پذيرفته‏اند، شخص نبي مكرم اسلام (صلوات ا... علیه) و اهل بيت عصمت و طهارت ايشان (علیهم السلام) مي‏باشند.
امام صادق عليه السّلام فرمود: از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پرسيدند به چه علت از همه فرزندان آدم پيش افتادى؟ فرمود: زيرا من نخستين اقراركننده به پروردگارم بودم، خدا از پيغمبران پيمان‏ گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه مگر من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، در آنجا من نخستين پاسخ دهنده بودم (اصول كافى-ترجمه مصطفوى، ج‏3،کتاب ایمان و کفر ص: 19)

 چرا چهارده معصوم (علیهم السلام)، مجراي ولايت الهي واقع شدند؟!!


از آنجا که انوار پاك چهارده معصوم نخستین اقرار کنندگان بر اين ميثاق بودند و
مختارانه اراده خود را فانی در اراده حق تعالی کرده اند و راضی به رضایت و مشیت پروردگار به طور تمام و کمال شده اند. به همين خاطر اين شايستگي را در محضر ربوبي يافتند كه مجراي ولايت الهيه در عالم شوند.
«نحن محالّ مشيّة ا... » ما جايگاه اراده و خواست خداييم (فرازی از دعای صباح)

در نتیجه ميثاق ولايت ايشان از تمامي عوالم گرفته شد. با اين وصف ميثاق ولايت نبي مكرم اسلام و اهل بيت ايشان (علیهم السلام) جزئي از ميثاق توحيد است. البته ميثاق نسبت به ولايت اين انوار پاك امري در عرض ميثاق توحيد و پذيرش ولايت الهيه نيست بلكه حقيقتي در طول ميثاق توحيد است.
همچنان كه در حديث نوراني "سلسلة الذهب" از وجود مقدس امام رضا(علیه السلام) نقل شده است كه زمان خروج ايشان از نيشابور تعداد زيادي از مردم اطراف ايشان را گرفتند تا حديثي را نقل نمايند. حضرت سر مبارك را از كجاوه بيرون آورده و پس از ذكر سلسله سند تا جبرائيل و خداوند متعال، فرمودند: "كلمة لا اله الاّ اللّه‏ حصني فمن دخل حصني اَمِنَ من عذابي" ( بحار، ج 49 ـ ص 127.) و بعد اضافه فرمودند: "بشرطها و انا من شروطها"اين حديث شريف صريحاً گوياي اين واقعيت است كه ولايت اهل بيت (علیه السلام) از شروط توحيد و ادامه آن است اما امري در عرض توحيد نيست.
چرا که کسی که قائل به وجود رسول و امامِ منصوب از طرف خدا نباشد در حقیقت قائل به ربوبیت خدا به نحو اتم و اکمل نیست، چرا که کلمه رب در این عالم باید مصداق عینی پیدا کند و ظهور یابد و ظهورش هم به وجود رسول و امام است و کسی که قائل به وجود رسول و امام نیست قائل به خدایی است که از هدایت و ربوبیت متقنِ بندگانش دریغ ورزیده .

از آنجا كه بالاترين ميثاق ولايت الهيه از انوار معصومين (علیه السلام) گرفته شده است و آنها نيز بالاترين ميثاقها را در ظرف وجودي خود پذيرفته‏ اند لذا اعظم ابتلائات عالم كه نتيجه همان ميثاق ولايت الهيه است در اين دنيا برای اقامه کلمه لا اله الا ا... متوجه ايشان گرديده
.

  ـ حقيقت رشد و هدایت و غي و گمراهی چیست؟


اگر سخن از اخذ ميثاق و گردن نهادن به ولايت خداوند و اولياء او به ميان آمد به معناي حاكميت جبر بر پذيرش دين نيست اصولاً خداوند متعال در پذيرش دين اكراهي قرار نداده است و بنا نيست ما تكوينا مجبور به گردن نهادن به ولايت او و اوليائش شويم. «لا اكراه في‏الدّين قد تبيّن‏الرّشد من الغي» (بقره / 256) لذا در آنجا كه دينداري به اراده و اختيار ما بازگشت دارد هيچ اكراهي در ميان نيست. از يك سو «رشد» وهدایت و «غي» و گمراهی از يكديگر تميز داده شده است و از ديگر سو به انسان قوه اختيار و آگاهي عطا شده است.(
و این اختیار لازمه نظام ثواب و عقاب است) دين الهي همان رشد است و ولايت طاغوت چيزي جز«غي» نيست. «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه‏ فقد استمسك بالعروة الوثقي» يعني كسي كه به طاغوت، كفر بورزد و به خداوند متعال ايمان بياورد پس به تحقيق به رشته محكمي دست يازيده است كه «لا انفصام لها» اين رشته او را تا قرب حق به پيش مي‏برد.
با اين وصف حقيقت رشد چيزي جز پذیرش تام ولایت خداوند و اعراض تام از ولايت طاغوت نيست.
محصول ولايت طاغوت، «غي» و «ضلالت» است و محصول ولايت الهيه كه مجسم شده در ولايت خلفاء الهي است رشد و ايمان است. طبعا نتيجه ولايت الهيه «يخرجهم من الظلماة الي النور» و نتيجه ولايت طاغوت «يخرجهم من النور الي الظلماة» است.

  ـ حقیقت ایمان و کفر چیست؟

و وجه مشترک شیطان و تمام مستکبرین مترود از درگاه خداوند چیست؟


چرا ابليس با شش هزار سال عبادت از زمره كافرين شد ؟.

عدم خشوع در برابر انسان کامل و پذیرش ولایت او در عین آگاهی کامل به این مطلب که این امر خواست و دستور خداوند است این امر وجه مشترک شیطان و تمام مستکبرین مترود از درگاه خداوند است.
مگر غير از اين است كه معناي ايمان در مكتب اهل بيت (علیه السلام) همان ايمان به ولايت الهيه است. در رواياتي كه شيعه و سني ذيل آيه شريفه «فقد استمسك بالعروة الوثقي» ذكر كرده‏اند، «عروة وثقي» همان «ايمان باللّه» و «كفر به طاغوت» معنا شده است. در بعضي از روايات چنين آمده است: «من اراد ان يستمسك بالعروة الوثقي فليوال عليا» (بحار، ج 23 ـ ص 144 و ج 38 ـ ص 92.(در حقيقت اين روايت و احاديث مشابه، دلالت بر اين امر دارد كه پذيرش ولايت وجود مقدس مولي الموحدين علی(علیه السلام) در تمامي شئونِ حيات، همان حقيقت دين است چرا که:
حقيقت دين آن چیزی است که ما با پذیرش و عمل به فرامین آن (قلباً و عملاً)، به مقام توحيد و عبودیت و لقای پروردگار می رسیم و اولیای خداوند (چهارده معصوم) دین مجسمند که با قول و عمل خود مبین حق از باطلند و ما با قبول ولایت و سرپرستی و اوامر و نواحی ایشان به مقام توحید می رسیم

و موحد واقعي كسي است كه نسبت به ولايت خداوند و اولیایش تولي قلبی و عملیِ تام داشته باشد و البته لازمه اين امر نيز تبرّي قلبی و عملیِ تام از ولايت اعداء و طواغيت است.

چنانچه قبلاً بيان شد زماني كه خداوند متعال مي‏خواهد ولايت خود را بر عالم جريان دهد و از عالم انساني امتحان بگيرد، ولايت خود را در وجود خلفاء به حق خويش جاري مي‏كند.و
حقیقت ایمان و کفر با امتحان از امر ولایتِ انبیا و ائمه که اولیاء الله هستند مشخص می شود.

نکته ی تکمیلی پایانی:


در ذیل آیه ی شریفه ی:


قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا
قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿۱۴- حجرات﴾

[برخى از] باديه‏ نشينان گفتند ايمان آورديم بگو ايمان نياورده‏ايد ليكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است و اگر خدا و پيامبر او را فرمان بريد از [ارزش] كرده‏ هايتان چيزى كم نمى‏كند خدا آمرزنده مهربان است (۱۴)


امام صادق علیه السلام میفرمایند: اسلام یعنی اقرار به توحید و نبوت و معاد
ایمان یعنی اقرار به ولایت علی بن ابیطالب






سه کلام

کلام نخست:
لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ 92 آل عمران - به نیکی (امام زمان عج) نمی رسی مگر آنکه از آنچه دوست می داری، بزنی.
اسماعیلت را در راه رسیدن به دوست به قربانگاه برده ای؟!

کلام بعدی:
به زعم این جانب، تمرین اطاعت از والدین تمرین ولایت مداری است. زیرا این اطاعت نه به خواست خود که به امر خداست.
کاری که به تو می دهند، مثل فنر از جا می پری تا انجامش دهی یا کلی اما و اگر داری؟! هر چه سخت باشد باعث رشد می شود. وزنه سبک به درد بدنسازی نمی خورد!

کلام آخر:
سلسله عشق را سلسه جنبان خداست
سلسله عشق چیست؟ موی حسین است بس!

با پای خودت نیامده ای که با پای خودت برگردی. فاخلع نعلیک! در وادی مقدس انتظار قدم زدن، آگاهی می طلبد و حضور... مباد که درمانده راه شوی و شرمنده راهبر!




سرگرم شدن

انسان ها همیشه مترصد این هستند که کاری برای انجام داشته باشند. حقیقت چیست؟ حقیقت آن است که در طول 24 ساعت شبانه روز، حد متعادلی از خواب، تغذیه و فعالیت کاری یا درسی کافی است. یعنی مثلا با 6-7 ساعت خواب روزانه دیگر نیاز به خواب نیست. با 8 ساعت کار کردن دیگر نیاز به کار کردن نیست. (آن حدی که برای زندگی عادی لازم است، آنقدر که با قناعت پیشگی و دوری از بلند پروازی و چشم و هم چشمی لازم است، کافی است). خوب با این فرض خواهی نخواهی ساعت هایی ولو اندک در شبانه روز باقی می ماند که انسان نه کاری برای انجام دارد و نیازی به آن. این لحظه، لحظه اهورایی حیات انسان در طول 24 ساعت زندگی روزمره اش است. زمانی که کاری نداری، کسی هم با تو کاری ندارد. گرسنه نیستی. خسته نیستی. حال آماده ای! اما آماده چه؟! جالب این جاست که انسان از باقی ماندن در این لحظه های خلا، گریزان است. یعنی دنبال چیزی است که این لحظه تنهایی و خلوت را از او بگیرد و "سرگرم" اش کند! حتی برای از دست دادن این لحظه ها حاضر است هزینه کند. چون در این لحظه ها، به علت خاموش شدن هیاهوهای زندگی روزمره و خوابیدن گرد و غبارها، افکار خطرناکی به ذهن انسان می رسد. افکاری از قبیل: ز کجا آمده ام؟ آمدنم بحر چه بود؟ به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم! این لحظات مستعد تحقق انسانیت انسان و پیوند او با ابدیت و جاودانگی و حقیقت است و از این رو است که شیطان اینقدر از این لحظات گریزان است.
فلسفه وجودی این همه سرگرمی از فیلم و بازی های رایانه ای و لیگ برتر و سرگرمی های جور واجور هم پرت کردن حواس و گرفتن همین چند دقیقه خلوت و تنهایی از آدمیان است.
اما خدا، یگانه پرورنده آنات لحظات انسان، از آدمیان در این لحظات چه می خواهد؟ تا زمانیکه انسان مشرف به دین حقیقی و نهایی = اسلام، نشده از او تفکر می خواهد. تفکر در خود، در آفرینش در خلقت. و بعد از اقرار انسان به یگانگی او و درک ضرورت دین و ورود به ساحت او، از او عبادت می خواهد. و چقدر عجیب است که ساعت هایی را که شیطان در آرزوی گرفتنشان از آدمی است، خدا می خواهد که انسان انس خویش را با رب اش به یاد آورد و در آغوش امن خویش جایش دهد.
بله در این لحظات است که انسان خود را از تمام آن بت هایی (از بت کار و بت خانواده و بت درس و بت مقام و بت ثروت و بت شهوت و...) که در طول شبانه روز در تکاپوی رسیدن به آن بود، برتر می بیند و خود را در برابر ابدیت و مسیر گنگ پیش رو کوچک و حقیر می یابد و "الله اکبر" برایش تعبیر می شود. که الله=یگانه وجود ابدی، از تو ای انسان و تمام دنیایت و تمام بت هایت بزرگ تر است...

خلاصه آنکه به نظر من اصل موضوع تلاش برای سرگرم شدن است. حال یکی با درس سرش را گرم می کند، یکی با کار، یکی با خانه و زندگی، حتی یکی با عبادت!!! فقط سرگرم شدن مهم است...





یوسف زهرا

ای که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد





آیه همنشینی در غار، در فضیلت خلیفه ی اول است یا در.....؟!!

بسم الله الرحمن الرحیم
به این مناظره ی تاریخی بسیار روشنگر خوب توجه فرماید:

گفتم: من در اين باره چيزى نمى‏دانم ولى براى ابوبكر هم فضيلتى مى‏ باشد،
گفت: اگر ابوبكر فضلى نداشت نمى‏ گفتم على از آن افضل است.
اينك فضيلتى كه براى ابوبكر معتقد هستى كدام است،
گفتم: خداوند متعال مى‏فرمايد: ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا، خداوند در اينجا ابو بكر را مصاحب رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله دانسته است،

مامون گفت: اى اسحاق من تو را در راه‏هاى سخت و دشوار حركت نمى‏دهم و تو را گرفتار مشكلات نمى‏كنم.
من مشاهده مى‏كنم كه خداوند متعال گاهى مصاحب افراد مورد نظر خود را هم كافر خوانده است
مگر نديده‏اى در قرآن مى‏فرمايد:
قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا،
يعنى
هنگامى كه او با رفيق خود سخن مى‏ گفت و به وى اظهار داشت تو به خدايت كه تو را از خاك آفريد و بصورت نطفه در آورد و بعد چهره مردى به تو داد كافر شدى.
(پس به صرف مصاحب بودن یک شخص در قرآن نمیتوان برای آن شخص فضیلتی بر شمرد)

گفتم: اين مرد مورد نظر كافر بود ولى ابوبكر ايمان داشت،
مامون گفت هنگامى كه جايز باشد مصاحب شخصى كه مورد رضايت خداوند است كافر باشد ،
جايز است كه مصاحب پيغمبرى مؤمن هم باشد، ولى اين مؤمن لازم نيست كه از همه مؤمنين افضل باشد، و نه در مرتبه دوم حتى در مرتبه سوم هم قرار نمى‏گيرد.


مامون گفت اى اسحاق تو سخنها را قبول نمى‏كنى اكنون با تو از روى تحقيق بايد سخن بگويم.
اينك به من بگو ابوبكر چرا در غار محزون بود، آیا حزن او برای خدا بود یا برای نفسش بود؟
اسحاق گفت: ابوبكر برای خدا و جان رسول خدا محزون بود و دوست داشت گزندى به آن جناب وارد نشود،
مامون گفت: خداوند از حزن او راضى بود و يا اينكه رضايت نداشت،
گفتم: بلكه خداوند راضى بود.
مامون گفت: بايد رسولى مى‏ فرستاد و او را از اين عمل نهى مى‏ كرد؟
گفتم: به خداوند از اين سخن پناه مى‏ برم،
گفت: مگر شما گمان ندارى كه خداوند از حزن ابوبكر راضى مى‏ باشد،
پس اگر خداوند راضی میباشد و حزن او برای خداست و مورد رضای خداست پس چرا رسول خدا او را از این حزن نهی میکند؟
مگر در قرآن مشاهده نمى‏كنى كه رسول خدا به ابو بكر فرمودند: لا تَحْزَنْ، او را از حزن نهى فرمودند،پس مشاهده میکنی که مطلب آنچنان که شما میگویید و اعتقاد دارید نیست.
مگرآنکه معتقد باشی رسول خدا از چیزی نهی میکند که خدا آن را میپسندد
گفتم : به خدا پناه میبرم از این سخن.

مامون گفت: اى اسحاق، مذهب من اين است كه با تو مدارا كنم، شايد خداوند تو را از عقيده‏ ات برگرداند،
اينك به من بگو تفسير آيه شريفه فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ چيست؟ خداوند در اين جا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله را اراده كرده و يا ابوبكر را؟
گفتم:
رسول خدا را
گفتم: درست است، به من بگو در آيه شريفه حنين كه مى‏فرمايد:
وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ آيا مى‏ دانى مقصود از مؤمنان در اين آيه چه افرادى مى‏باشند
گفتم خير در اين مورد چيزى‏ نمى‏دانم،
مامون گفت: در روز حنين همه فرار كردند و با رسول خدا فقط هفت نفر از بنى هاشم باقى ماندند.
على در مقابل رسول خدا شمشير مى‏زد، عباس هم لگام استر او را گرفته بود، ديگران هم پيرامون رسول خدا را گرفته بودند كه كسى به او آسيب نرساند، تا آنگاه كه خداوند او را پيروز گردانيد، پس مقصود از مؤمنان در اين آيه على و كسانى كه با او بودند از بنى هاشم، گفته شده كه سلمان و عمار هم در ميان آن گروه بوده‏ اند و از رسول خدا حمايت مى‏كردند.
اكنون اى اسحاق بگوئيد آيا كسى كه با رسول خدا بود و سكينه بر رسول و او فرود آمد افضل است يا كسى كه با رسول بود و سكينه به او نازل نشد و او را اصلا به حساب نياورد،
اسحاق گفت: البته آن كس كه با رسول خدا حضور داشت و سكينه بر او فرود آمد...

خجالت آور است که قاتل امام معصوم مأمون لعنت الله اینچنین بتواند با استدلال و استناد به آیات و تاریخ مورد قبول اهل سنت حقانیت تشیع را اثبات کند ولی ما که ادعای شیعه گری داریم........

و البته تعجب نکنید که این مأمون لعنت الله علیه حقیقتاً مومن به این معارف نبوده و برای جلب قلوب مردم و فریب مردمی که شیفته امام رضا علیه السلام شده بودند این اظهارات را منافقانه انجام داده !!!!!!!!!!!
و در پایان هم زمانی که دید چاره ای ندارد جز قتل امام زمانش پرده از نفاقش کنار زد!





نظم امرکم

شناخت نفس مبدا شناخت حق است. اما به زعم بنده شناخت نفس بدون در رصد حالات مختلف آن، ورودی و خروجی ها و کارکردهایش، فهم علل و عوامل تاثیر گذار بر نفس و کشف ماهیت این اثر، ممکن نخواهد بود. اگر از حالات و احوالات نفس غافل بود، چگونه می توان برای بهبود اوضاعش کاری کرد؟ این عدم توجه به نفس باعث می شود که اعمال انسان یک جسد فاقد روح باشد، ظاهر داشته باشد اما طراوت و سریانی خیر! خوب بالتبع تداوم این حرکت جز روزمرگی و خستگی اثری ندارد.
به قول مرحوم آغاسی : ای نماز آگین پس از هفتاد سال / کو تحول کو طرب کو شور و حال/کی سزد خاموش و بی وجد و طلب / بر لب دریای میری تشنه لب/آستین شوق را بالا بزن / دست دل بر دامن دریا بزن/جرعه ای از جام آگاهی بزن / مست شو کوس اناالله ای بزن
این دقت در احوال خویش باعث می شود انسان ذائقه اش کمی عوض شود. دیگر همه چیز را گوش نمی دهد. همه چیز را نمی بینید. هر کاری نمی کند. هر کسی را به درون دل راه نمی دهد. یک فیلتری انجام می دهد که چه کار را چرا، چطور ، چقدر، کجا انجام دهد. این نتیجه عقلانی این دقت است
مثلا وقتی انسان می بینید بیدار ماندن شب و دیدن فیلم باعث می شود که فردا سر کار بی حوصله باشد و به خاطر این بی حوصلگی با کسی دعوایش شود، بعد با این دعوا کردن، حرفی بزند که نورانیتش را به باد دهد و شرمنده اش کند، خوب وقتی این را می بیند کلا قید آن بیدار ماندن را می زند. در قدم بعدی می بیند اصلا همان فیلم دیدن باعث شده که افکاری در ذهنش شکل بگیرد. پس به این علت آن فیلم را دیگر نمی بیند. این می شود توسعه. یعنی زمانی اثر فیلم دیدن را در بی حوصلگی فردا می بیند و زمانی پیشرفت که کرد می بیند اصلا این فیلم، نوعی افکار و عطف توجه انسان را به خود اختصاص می دهد که اصلا همینش مضر است. پس به این نیست رهایش می کند...
کلید رشد در افزایش آگاهی است. در حضور قلب است. در توجه و دقت است. این افزایش آگاهی ، کلا و افزایش خود آگاهی خاصه، باعث کشف رابطه های پیچیده و دقیق بین پدیده های مختلف می شود. این طور کم کم انسان منظور قرآن کریم را از وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِير- و هر مصيبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست و [خدا] از بسيارى درمى‏گذرد می فهمد.
مشارطه یعنی شناخت و اراده. شناخت بایدها و نباید و اراده برای تحقق آن.
مراقبه یعنی آگاهی لحظه ای از خود، ورودی ها و خروجی های نفس و دقت وسواس گونه در این کارکرد
محاسبه یعنی ارزیابی عملکردی واقع بینانه با دید عاری از توجیه، یاس یا غرور. خروجی محاسبه امروز، مبدا مشارطه فرداست.
این به اضافه اصل ثابت "انجام واجبات و ترک محرمات" به اضافه اصل واضح "عمل به آنچه می دانیم" یعنی سلوک مومنانه شیعی. نه ریاضت لازم است نه ریلکس شدن.
مبدا انسانیت با تفکر و تعقل، با دانستن و آموختن با خواندن است. خواندن عالم و خواندن خویشتن خویش. قْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. که هر چیز در این عالم کلمه ای است... لازمه تفکر سکوت است و لازمه سکوت داشتن نظم و اعتدال است. تفکر منتهی به تعالی از انقطاع شکل می گیرد و این فلسفه عبادت و خلوت با خود و خداست. (پیامبر (ص) قبل از بعثت، روزها تک و تنها در غار حرا چه می کرند؟)
می دانی چرا یوگا غذای مسوم است؟ یوگا هم می گوید و خلوت و سکوت. اما سکوت نه برای تفکر که برای تصور! که تفکر لازمه حیات انسانی و تقویت قوه عاقله و تصور آغاز جولانگاه شیطانی و تقویت قوه مخیله است. (که بزرگان ما گفته اند عالم خیال عالم شیطان است). خدا انسان را به "تفکر" در آفاق و انفس فرا می خواند و یوگا می گوید هاله ای طلایی دور خود "تصور" کن! بگذریم...
میزان انسانیت انسان به میزان اراده م قدرت تفکر اوست. بعضی چیزها مستقیما اراده و قدرت تفکر انسان را هدف گرفته است. استاد پناهیان می گویند دیدن فیلم قدرت تفکر و عاقله انسان را به شدت کاهش می دهد. داشتن نظم به شدت آن را تقویت می کند.
کم کم داره ارتباط نظم امرکم با آسمانی شدن پیدا می شه درسته؟!






عدالت

اعتدال یک معنی خیلی عام تری دارد. اعتدال هم خانواده عدالت و به معنای بودن هر چیز سر جای خودش است.
اما سوال اساسی این جاست: ملاک "سر جا" بودن پدیده های اطراف ما چیست؟
آیا ملاکش انگاره های شخصی انسان است؟ آیا ملاکش خوش آمدن ها و بد آمدن های آدمی است؟ آیا ملاکش حرف مردم است؟ جواب منفی است. این ملاک در ارتباط با عالم واقع ترسیم می شود و از اوهام و خیالات و انگاره ها و باورهای آدمیان جداست. درک این ملاک از درک جریان حرکت کلی پدیده های عالم و ماهیت حقیقی آن ها حاصل می گردد. یعنی، برای پاسخ به این سوال باید یک دید از بالا به پائین داشت!
اما آیا انسان به تنهایی دارای چنین دیدی می باشد؟ جواب منفی است. انسان به خودی خود نمی تواند دید کاملی از این واقعیت داشته باشد. دید انسان یک دید کلی است. و تازه اگر ابزار سنجشش دچار کژی و انحراف مزاج نشده باشد و شیرین را شور و زشت را زیبا ندیده باشد!
پس چاره چیست؟
چاره برای 1) فهم این ملاک و 2) فهم نحوه تحقق این اعتدال، در وهله نخست، تسلیم و پذیرش است. تسلیم و پذیرش منظر و نگاه وجودی -که خود آفریننده این جهان و نظامات آنست- که این عالم را به خوبی می شناسد و می داند ماهیت حقیقی پدیده ها چیست و هر کدام چه اثری در عالم خارج و وجود خود انسان دارد. این تمکین و پذیرش و تسلیم = اسلام است و لازمه تحقق اعتدال و پرهیز از افراط و تفریط.
با تدوام این حالت وجود انسان صافی شده و آماده دریافت هدایت های بعدی و چشیدن رحیمیت خداوندی می شود -که خداوند نعوذ بالله بخیل از هدایت بندگانش نیست و این مائیم که باید خود را شایسته دریافت هدایت نموده و کاسه های خالی وجود خویش را به سوی ابر بارش سخاوتمندی اش دراز کنیم- و به لطف حضرت دوست کم کم انسان از پرده های ظلمانی اوهام فاصله گرفته و عالم را همانگونه که هست درک می نماید و ماهیت پدیده ها و قوانین عالم را به درستی به نظاره نشسته و "عقلا" به درک عدالت و تحقق آن در زندگی خویش دست می یازد.
سختی ناشی از عدم همگونی محیط اطراف و خانواده و جامعه و تمسخر آنان با روشن شدن وجود انسان و انس او با حقیقت عالم، رنگ باخته و پس از چندی حتی خود محیط و خانواده نیز در برابر باورهای راسخ مبتنی بر نور ایمان و معرفت کرنش می نمایند -و حتی در خفا به آن حسرت خواهند خورد- که مولا علی (ع) فرمودند: تو آخرتت را اصلاح كن، دنيا خودش ذليلانه نزد تو مي آيد.




کوتاه

خویش را اول مداوا کن، کمال اینست و بس!






انتظار

سخن از «مهدى» (عليه السلام)، سخن از «هدايت» است.

سخن از «غيبت»، حديث «جستجو» است.

سخن از «انتظار»، روايت «حركت و پويايى» است.

سخن از «ظهور»، بحث از «اشتياق رهايى» است.

«شوق رهايى»، «حركت» مى آفريند، و نتيجه «جستجو»، حصول «هدايت» است.

«شيعه بودن» با جمود و سكون سازگار نيست. «شيعه» يعنى «پيرو» و لازمه «پيروى» جهت گيرى «رفتار و روش»، و شكل گيرى «سلوك و عمل» است.

«شيعه مهدى (عليه السلام)» بودن، با گمراهى و بى تفاوتى در برابر انحرافات نمى سازد.

و «انتظار ظهور» داشتن، با ماندن در تاريكى ها و تسليم در برابر وضع موجود قابل جمع نيست.






گزارش تخلف
بعدی