بندگی خدا گوهری است که باطن آن ربوبیت است
بندگی خدا گوهری است که باطن آن ربوبیت است
اگر کلمه عبودیت را از ریشه عبد در نظر بگیریم به یک معنی مصطلح می رسیم: بنده
اما استادی می گفت ترجمه لطیف ترش در فارسی به جای "بنده"، "بند ِ" است.(بند + کسره که همان بنده خوانده می شود). خوب این آخری معنایش بند و وصل بودن است. وقتی چیزی بند چیز دیگر باشد یعنی به او متصل است.
اما ظاهر بنده چیست؟ کسی که از خود چیزی ندارد. نه دارایی دارد، نه سرمایه دارد، و نه حتی میل و خواسته ای دارد. اربابش بگوید بخور، می خورد می گوید بشین می نشیند. دیگر خودش از خویشتن خالی شده. بنده خدا وقتی به درک صحیحی از عالم می رسد و خود را می شناسد، می یابد خویش یکسره وامدار خداست و از سویی دیگر یکسره منشا خرابی و ظلمت و فقر و... و همینطور خدا را به عنوان یگانه اله یعنی واله کننده (دیوانه کننده، شیدا کننده) در عالم می بیند از خود بی خود می شود و همه را به صاحب حقیقی اش تفویض می کند و باز می گرداند. می گوید خدایا این ها اگر به اراده من باشد، نتیجه اش اسف بار است. این ها را به خودت باز گرداندم و هر چه تو می گویی می کنم. این می شود بنده.
اما باطن بندگی چیست؟ گفتیم بنده یعنی بند ِ! اما بنده خدا بند به خداست. حقیقت بند بودن به خدا یعنی انسان از خدا جدا نیست. مثلا انگشت شما قسمتی از شماست. نمی تواند بدون شما ادعای وجود داشتن بکند. انگشت شما خود شما نیست اما از وجود شما هم جدا نیست. این بند بودن در دو سطح قابل تشریح است:
1- بند بودن تکوینی، (غیر ارادی، بند بودن وجودی و ذاتی) که در مثال فوق، لازمه بودن آن انگشت، اتصال داشتن و بند بودن به دست شما (و خود شما در کل) است و جدا شدنش مساوی با بی حرکت شدن و مرگ و گندیدن و از بین رفتنش است. در عالم هم همه موجودات از خود چیزی ندارند و قائم به ذات حق هستند. یعنی اگر لحظه ای این ارتباط با حق و آن نظر عنایت از سمت حضرت حق نباشد "موجود" دیگر وجود نداشته و "عدم" خواهد بود. این بند بودن ذاتا و تکوینا و همزمان با خلقت پدیده ها شکل می گیرد و "موجود" از این حیث اراده ای بر این ارتباط ندارد. مثل واگن های قطار همه به هم وصلند و به آن سمتی که خدا می کشد حرکت می کنند. معنی آن هم با قوانین و قواعدی که خدا وضع کرده محقق می شود. هر پدیده ای هر چه که کند نمی تواند خارج از قواعد و قوانینی که حضرت حق وضع کرده "موجود" باشد. و این معنی وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ - هر كه در آسمانها و زمين استخواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوى او بازگردانيده مىشويد 83 آل عمران، نیز به زعم بنده این است. داخل پرانتزی می گویم همان استاد می گفت تک تک موجودات عالم مثل دانه های تسبیح هستند و امام و حجت خدا بر روی زمین، همانند آن نخ تسبیح است که موجودات عالم امکان را کنار هم نگه می دارد.
2- اما این بند بودن از یک حیث دیگر هم مطرح است و این برای انسان (و جن) به عنوان موجود مختار مطرح است که در مرتبه وجودی و با خواست و اراده خود (و البته توفیق الهی) بالا پائین می رود. (بحث توفیق را وارد نمی شوم که خیلی حرف پیچ می خورد. اما عجالتا این را داشته باشید که اولا خدا نعوذ بالله بخیل نیست که کسی بخواهد و او ندهد بلکه خود فرموده بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، و از طرفی اصلا خلق فرموده که فیض بدهد. إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ). خوب این بند بودن به حضرت حق از این حیث باعث صیرورت می شود. ما یک سیر داریم و این برای جابجایی مادی داریم. و یک صرورت داریم که این یک جابجایی غیر مادی است. مثلا کسی که انسان به او محبت پیدا می کند، دلش به او نزدیک می شود. اما این نزدیکی به معنای فیزیکی آن نیست. این بند به خدا بودن در این سطح باعث نزدیک شدن به آستان حضرت دوست می شود. و این قرابت نه فیزیکی (که خدا همه جا هست و جایی نیست که خدا در آن حضور نداشته باشد) بلکه وجودی است. این نزدیکی به مرکز فیاض، یکسری ویژگی ها و اثرات دارد. شما اگر به خورشید نزدیک شوید، روشن تر و گرم تر می شوید. خورشید همه را گرم می کند (مثال رحمانیت حق) اما آنان را که به او نزدیک ترند را بیشتر گرم و روشن می کند (مثال رحیمیت خدا) و داخل پرانتز می گویم آنها که خیلی خیلی نزدیک می شوند، ذوب می شوند، از خود فانی و نابود می شوند مانند خورشید می شوند، جزئی از خورشید می شوند، هم دما و هم نور با او می شوند. برای همین است که در حدیث قدسی قرب نوافل داریم که هر که در آن سطح، بنده خدا و بند به خدا شد، خدا دستش می شود و چشمش می شود و زبانش می شود...
خلاصه اینکه این بند به خدا بودن باعث رشد و تعالی انسان است، باعث نورانی شدن انسان است. و این همان پرورش یافتن بنده (بنده پروری) یا ربوبیت است. ربوبیت یعنی خدا انسان را می پرورد. قضیه مربی و مربا را یادت می آید؟ روبوبیت یعنی بنده پروری از هر حیث.
بندگی جوهری است که کنه و حقیقتش ربوبیت است یعنی بندگی که همان بنده بودن خدا و بند بودن به اوست، یک جوهر است یعنی یک نشئه و یک حالت از حضور و "بودن" است. (که این بودن برترین نوع بودن انسان است. اصلا شان انسان همین است. برای همین هم در نماز می گوئیم: و اشهد ان محمدا عبده و رسوله. یعنی وجود مبارک حضرت محمد (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) اول بنده خدا و سپس فرستاده اوست. اول بند به خداست بعد رسولش!) که یک ظاهری دارد و یک باطنی. و باطن این بندگی، ربوبیت خداست.