استخفاف چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ 54 زخرف
(فرعون) قوم خویش را استخفاف کرد، پس او را اطاعت کردند. بی تردید آنان قومی فاسق بودند.

استخفاف چیست؟
ریشه استخفاف، خفت به معنای سبکی، خواری و بی وزنی است. استخفاف یعنی تلاش برای خوار و خفیف و سبک کردن دیگران.
قوم فرعون (و البته هر قوم دیگری) مادام که مجموعه ای از انسان هایند هرگز تسلیم انسان یا قومی همانند خود نمی شوند، مطیع فرامین او نخواهند شد و خواسته ها و امیال او را گردن نمی نهند. باید با افراد این قوم کاری کرد که دیگر انسان هایی بسامان نباشند و در نتیجه قوم، قومی سالم و به هنجار نباشد تا سرانجام مطیع امیال و خواسته های کسی چون فرعون گردد.
اما چگونه؟
چگونه یک انسان (یا مجموعه ای از انسان ها) می توانند انسان های دیگر از نوع خود را وادارد که از خود تهی شوند، در برابر او تسلیم گردند و همه عمر خود را برای این زنده باشند که او به مقاصد و اغراض خویش دست یابد؟ چگونه انسان در برابر انسان (یا مجموعه ای از انسان ها) دیگر که فاقد کمال و قدرت حقیقی است تسلیم می شود و از او اطاعت می کند؟
قرآن کریم اطاعت بنی اسرائیل از فرعون (که قدرتی کاذب دارد و در حقیقت از هر کمال و فضیلتی تهی است) را نتیجه استخفاف صورت گرفته از جانب فرعون و فسق قوم او می داند.
اما جریان استخفاف در میان انسان ها چگونه صورت می گیرد؟
مرکز ثقل انسان کجاست که با تصرف در آن و شکستن آن می توان او را به سهولت جابجا کرد؟
انسان در چه صورت سنگین و وزین است و نمی توان او را به سوی اطاعت و تسلیم سوق داد؟
خرد و سبک شدن انسان یعنی چه و در چه وضعیتی انسان را می توان گفت که حقیر و سبک (و در نتیجه مهیای قبول و پذیرش) شده است؟
چه ابزاری و با چه خصوصیتی می تواند آن سنگینی و مقاومت را بشکند و از انسان، ماده ای مناسب بسازد که شکل های مختلف را به سادگی بپذیرد؟

در یک تقسیم بندی کلی انسان دارای دو بخش است: جسم و ذهن. (این تقسیم بندی کف قضیه است، بطوریکه همگان حداقل به آن اذعان دارند.) آیا نقطه مقاومت انسان جسم اوست؟ بی تردید جسم او نمی تواند مرکز ثقلش باشد. چرا که او به لحاظ جسمی و حجم بدنی و مقاومت فیزیکی با جمادات و حیوانات مشترک است. پس باید ثقل و سنگینی او را (که ضامن مقاومت سرسختانه او در عوامل خرد کننده است) در ذهن او جستجو کرد. اما کجای ذهن او مبدا چنان پایداری و استحکامی است؟ ذهن آدمی مجموعه ای است وسیع، پیچیده و لایه به لایه...
تنها قسمت ذهن که بیش از قسمت های دیگر به نافرمانی و تمرد نزدیک است و از اطاعت گریزان، پرسش گری انسان و به خصوص پرسش های فطری درون (که از این بعد به آنها پرسش های درجه اول می گوئیم) او می باشد. (پرسش هایی همانند ز کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ هدف از خلقت انسان چیست و به کدام سو خواهد رفت؟ معنای زندگی چیست؟ مرگ پایان هستی است یا انسان پس از مرگ ، معدوم نمی گردد؟):

هر کس به میزان داشتن پرسش های درجه اول و به اندازه التفات به آن ها و حضور بالفعل و شاداب آن ها در هستی اش دارای هویت و شخصیت مستقل خواهد بود. ضامن استقلال و اتکای به نفس هر فرد و هر ملت توجه به این دسته از مسائل است. اساسا ویژگی این گونه مسائل، بت شکنی و ویرانگری است. و همین پرسش هاست که آدمی را بی تاب و بی قرار می کند و اجازه سلطه پذیری در برابر قدرت های کاذب و اهریمنی را نمی دهد. همین ویژگی است که برای سلطه گرایان خطر آفرین است و حضور و شیوع این گونه سوالات در اذهان یک قوم به مثابه شکستن شیشه عمر دیو سلطه در اشکال مختلفش یعنی سلطه فرهنگی، سیاسی، دینی، اقتصادی و ... می باشد. اهریمن از این سوالات گریزان است و از آن می ترسد. زیرا طرح چنین مسائلی از جانب یک فرد یا قوم، از یک سو بدان معناست که این فرد یا قوم صرفا تلاش برای حفظ حیات مطلق (یعنی زنده ماندن در هر شرایط و با هر وضعیتی) نیست و در پی آن نیست که فقط زنده بماند. در نتیجه تن به خفت و خواری و گسست از بنیان خویش نمی دهد. و از سوی دیگر چون فرد یا فرهنگ سلطه جو هرگز توان پاسخگویی به این پرسش ها را ندارد، در مواجهه با این پرسش ها تشت رسوایی اش از بام فرو می افتد، خوف آن را دارد که تهی بودنش برملا شود و بنای قدرت دروغینش فرو ریزد.
صاحبان اقتدار به منظور تعمیق و تحکیم قدرت خود، باید به هر نحو ممکن سوالات و مسائل فطری انسان را از صفحه ذهن فرد و وجدان قوم و زندگی مردم بزدایند. با زدودن آن هاست که استخفاف تحقق می یابد. یعنی وزن و ثقل و شوکت را از آنان ستانده اند و از خویش تهی شان کرده اند. در نتیجه آن قدر سبک و خرد و خوارند که به سهولت تحت سلطه در می آیند و بدون دغدغه هویت انسانی، پذیرای هر فکر و طرح و ایده ای می شوند که بر آنان عرضه شود. به این ترتیب یکی از معانی مهم استخفاف این است که فرد یا قومی را از سوالات درجه اول تخلیه کنیم.

چگونه حضور سوالات درجه اول، اقتدار و استقلال درونی فرد و جامعه را تامین می کند؟
ذهن انسان در قبال سوالات درجه اول یکی از دو حالت زیر را دارد:

الف) در ذهن او این سوالات بالفعل وجود ندارند. از طرفی سوالات درجه اول و فطری زمانیکه در ذهن انسان مطرح می شوند، تولید بیقراری، آشفتگی، حیرت، عصیان و نافرمانی می کنند و وقتی فردی فاقد این سوالات است، دارای ذهنی آرام و رام و سر به فرمان بوده و در عمل نیز مطیع خواهد بود. (در دنیای کنونی دنیای سلطه با ابزاری چون سینما، چمپیونز لیگ، بازی های رایانه ای، مواد مخدر، فحشاء، حمایت از مصرف گرایی ، زندگی ماشینی و لذت محور، اذهان را از مشغول شدن به این مسائل دور نگهداشته است)

ب) سوالات درجه اول او، پاسخگویی و در نتیجه از صفحه ذهن او پاک شده است. در این حالت اگر به دقت نظر کنیم، می یابیم که این پاسخ های دروغین از جانب فرد مقتدر یا فکر و فرهنگ مسلط تدارک و تعبیه شده است تا از راه های گوناگون در ذهن او القا شود و پذیرفته گردد و سرانجام زمینه را برای پذیرش و اطاعت عملی فراهم آورده است. (نظریه های مختلف و مکاتب فکری ساخت دست بشر، برای مثال تکامل داروین، مجالی برای ارائه پاسخ های دروغین را فراهم آورده است. در واقع این مکاتب با توجیهات و توضیحاتشان از انسان، عقبه زندگی فعلی انسان و جریان منحط آن هستند. به بیان ساده تر آنان که فکری ندارند، سرگرم می شوند تا مجال فکر هرگز نیابند و آنان که اهل فکرند، پاسخ –ولو دروغین- داده می شوند تا قانع شده و پذیرا باشند)

بنابراین اگر در ذهن کسی سوالات درجه اول حضوری با نشاط و فعال داشته باشند، او ذهنی بی قرار دارد و در جستجوی دانستن و فهمیدن است. همین شوق آموختن مداوم، همواره او را به سمت کمال سوق می دهد. کسی که آگاهانه رو به سوی کمال در حرکت است، دلی لبریز از نور امیدواری دارد و هرگز مایوس و سرخورده نمی شود و احساس شکست نمی کند. پاسخهای موجود که در بازار سوداگران جواب ها موج می زند نیز او را خشنود نمی سازد. این روند رفته رفته از اتکای او به غیر می کاهد و درون او استقلال، اعتماد به نفس و اتکای به خویش پدید می آید و او مجموعه ای می شود از: عشق به دانستن و فهم، ناخشنودی از وضعیت موجود، هوای تقرب به حقیقت، سیر مدوام به سوی کمال، شوق و شور وصل، آرزومندی، امیدواری، نشاط، پویایی.... و چنین انسانی هرگز صید پاسخ های حقیر و تسلیم قدرت های اهریمنی نخواهد شد.
چگونه سوالات درجه اول و فطری برای قدرتمندان عافیت سوز و خطر ساز است؟

یک دستگاه منتظم کلامی یا سیستم فلسفی، زمانی قدرتمند، شکوهمند، عظیم، باهیبت و تواناست که بتواند از عهده پاسخگویی به همه اشکالات و شبهاتی که به آن وارد می شود، برآید. و بتواند مسائل فلسفی را درون خود هضم کند و همه امور هستی را تبیین کند.

حال به بحث استخفاف بازگردیم: استخفاف راهکاری است در جهت فراهم کردن بستری مناسب برای اعمال قدرت جابرانه و تحمیل اقتدار و زمینه های مختلف تا از رهگذار آن اطاعت تولید شود. پس استخفاف، حلقه واسطی است میان قدرت و اطاعت. قدرت سرکش و شیطانی (که از نهایت ظرفیت خود استفاده می کند و می خواهد مرزهای تسلط خود را توسعه دهد) اقتضای استخفاف دارد تا از آن طریق و بدان وسیله بتواند اطاعت انسان ها را به ارمغان آورد. پس می توان گفت که استخفاف، ماهیتی ابزاری دارد. یعنی ابزاری است برای تولید اطاعت.

توضیح اینکه تحمیل قدرت یا با ابزار مادی صورت می گیرد یا با ابزار غیر مادی. استخفاف مهم ترین ابزار غیرمادی اعمال سلطه است. یک کشور سلطه جو نمی تواند تنها با استفاده از ابزار مادی و فیزیکی (فشار سیاسی، لشگر کشی نظامی) در جهت اشاعه فرهنگ سلطه استفاده کند و باید به ابزار غیرمادی نیز متوسل شود. (آنچه که الان از آن به جنگ نرم تعبیر می شود، ریشه در فرعون و فرعون صفتان تاریخ دارد)

اما چرا؟
چرا تنها استفاده از ابزار مادی و فیزیکی به تنهایی برای غلبه و ایجاد سلطه کافی نیست؟

1- محدودیت های زمانی، کارایی و برندگی ابزار مادی در گرو دانش هر عصر و تحولات علمی و صنعتی است. مثلا اگر روزگاری با شمشیر و نیزه اعمال زور می شد، امروزه این زورافزارها کارآمد و موثر نیستند. در حالیکه ابزار غیر مادی ماهیتا به گونه ای است که به زمان خاصی اختصاص ندارد و در همه اعصار و در طول تاریخ مورد استفاده و بهره برداری است و هر چند بکارگیری آن می تواند چهره های مختلف داشته باشد.
2- محدودیت مکانی ابزار مادی باعث می شود تا تنها بتوان آن را در مکان خاص مورد استفاده قرار داد. زیرا این ابزار با جسم سر و کار دارد و جسم در مکان خاص قرار دارد. اگر انسانی بتواند از شعاع برد وسائل مادی و فیزیکی خارج شود(مثلا هجرت کند)، برندگی و تاثیر آن از میان خواهد رفت. برای تشبیه می توان گفت، ابزار مادی مانند قفس است. اگر انسان قفس را شکست می تواند رها گردد. اما ابزار غیر مادی به گونه ای اثر می گذارد که قفس را به درون انسان می کشد و چنین انسانی که قفس را در درون خود دارد، به هر کجای این زمین پهناور بگریزد، قفس را با خود حمل می کند.
3- تاثیر ابزار مادی، محدود است به تصرف در ظاهر انسان ها. اما تغییر باطن، ایجاد تحول درونی و به وجود آوردن انحطاط فکری و فرهنگ پذیری، از حیطه تاثیر این ابزار بیرون است. در حالیکه ابزار غیرمادی، باطن و درون آدمی را تخریب، سرکوب و تسخیر می کند.
4- نقش ابزار مادی مربوط است به تامین، پاسخگویی، زدودن یا مهار کردن مسائل حیات طبیعی انسان (از این پس به مسائل حیات طبیعی انسان یعنی هر چیزی که پاسخگوی سوال "چگونه زنده بمانم" است، برای مثال نیاز به آب، غذا، سرپناه و ... سوالات درجه دوم می گوئیم). یعنی این ابزار تنها در گستره حیات مطلق و بدون شرط بکار می آید. مثلا اگر کسی را مخیر کنند میان پذیرش بردگی یا مرگ، یکی را انتخاب کند، اگر او بخواهد به هر صورت و در هر شرایطی زنده بماند و این زنده ماندن خود را در هر وضعیتی بر مرگ ترجیح دهد، حتی اگر تا پایان عمر مجبورش کنند که در مزبله بچرد، او بردگی را انتخاب می کند. در این جاست که انسان به مرتبه حیوان تنزل می یابد و ابزار اعمال قدرت و فشار در انسان و حیوان شبیه هم می شوند. با چوب و شلاق حیوان را می رانند و انسان را نیز. اما اگر زندگی مشروط، مثلا چنین بیاندیشد که من زندگی را برای آن می خواهم که آزاده باشم نه برده. یا دیندار نه بی دین، و اگر قرار باشد به بردگی کشیده شوم یا بی دین و لاابالی باشم، زنده نباشم بهتر است، در این صورت مرگ را ترجیح می دهد. یعنی ابزار اعمال قدرت مادی، در قبال حیات بدون شرط و زندگی مادی و سوالات درجه دوم می تواند انسان را تهدید یا تطمیع کند و در قبال حیات مشروط کارایی ندارند. اما ابزار غیرمادی روی سوالات درجه اول (یعنی آنجا که پای حیات مشروط در میان است) می رود و از انسان آزاده، فردی برده صفت و مزدوری بی مزد و مواجب می سازد.
5- ابزار مادی اعمال قدرت، شکل و قیافه ای مخوف دارند و این چهره ترسناک کاملا هویداست. همینطور آسیب و اثر آن مشخص است. لذا همه آن را می بینند و در نتیجه گاها اعمال زور نتیجه برعکس می دهد یعنی انسان را به مقابله و مقاومت وا می دارد. در حالیکه ابزار غیرمادی می تواند بسیار رعنا و فریبا باشد و یا به شکلی مستور و پنهان در دل ها، افکار و اذهان نفوذ کند. در نتیجه نه تنها مردم را گریزان نکند، بل آنان را به سوی خویش جذب نماید.
6- ابزار مادی، صریح و بی پرده نفی اختیار می کند و با اجبار و اکراه، انسان ها را وادار به عملی می کند که چه بسا خلاف میل و خواسته درونی آن هاست. در حالیکه ابزار غیر مادی با رسوخ درون فرد و تصرف در مقدمات اراده اش، او را به اراده و اختیار خودش و همراه با التذاذ به راهی می کشاند که دلخواه فرد مفتدر و فرهنگ سلطه جو است.

از موارد فوق نتیجه می شود که قدرت های ضد انسانی، گرایش بیشتری به بهره برداری از ابزار غیرمادی اعمال قدرت دارند. چرا که از این راه هم زودتر به مقصد می رسند، هم اقتدارشان طول عمر بیشتری دارد و هم هزینه کمتری می پردازند. (خود را در معرض مقاومت و مقابله قرار نمی دهند. به یاد داشته باشید، آنها بیشتر از مردن می ترسند!). در طول تاریخ همواره این دو گونه ابزار به کمک و یاری هم در جهت هموار کردن زمینه سلطه و تولید اطاعت حرکت کرده اند. اما نمود بیشتر ابزار غیرمادی، در زمان فعلی و به صورت جنگ نرم است و در جریان استخفاف مدرن، خشونت در اوج فریبایی(شعار آزادی و دموکراسی و حقوق بشر) ظاهر می شود و فتح و تصرف سرزمین ها جای خود را به فتح و تصرف اذهان می دهد.
امروز بیشتر از همیشه سوالات درجه اول حیات بشر، از اذهان زدوده و پاک شده و بدین وسیله آدمیان به مرتبه حیات طبیعی و حیوانی تنزل یافته اند.
راه کار اعمال استخفاف چیست و زدودن سوالات درجه اول، به چه صورت امکان پذیر است؟

پاسخ گویی به سوالات درجه دوم و در نتیجه زدودن آن ها کاری سهل و آسان است. چرا که وقتی انسانی در پی حفظ حیات بدون قید و شرط است و می خواهد در هر وضعیتی فقط زنده بماند، نیازهای چنین انسان حقیری را به هر صورت می توان به سادگی تامین کرد. اما زدودن سوالات درجه اول که مربوط به حیات انسانی است و ریشه در فطرت او دارد؛ کاری است به غایت صعب و دشوار و ظریف. از آن جا که زدودن سوالات درجه اول در واقع همان اغوای بنی آدم است و اغوای بنی آدم قلب تپنده رسالت شیطان است، ورود در قلمرو این بحث به معنای قدم نهادن در کل تاریخ بشر و کند و کاو در طول عرض آن است. و به تعبیر دیگر این بحث، نوعی شیطان شناسی است. زیرا ثمره استخفاف فرعونی، بازگرداندن مردم از اطاعت خدا و سوق دادن آن ها به سوی اطاعت از طاغوت است. و این همان وظیفه ای است که متولی انجام آن شیطان می باشد و فرعون، ظهوری از شیطان است.

اما استخفاف عموما در دو چهره ظهور کرده است:
1) طرح پاسخ های دروغین
2) تبدیل سوالات درجه دوم به سوالات درجه اول

در توضیح چهره اول استخفاف می توان گفت:
سوالات اساسی ذهن آدمی که مربوط به زندگی و حیات انسانی اوست، هدیه ای است که در اندرون آدمیزاد به ودیعت نهاده شده تا او از این سوالات به عنوان سر نخی استفاده کند در جهت پیدا کردن راه خانه ای که آن را گم کرده است و اینک در برهوتی افتاده که تنها نشانه باقیمانده از آن خانه (یعنی باغ ملکوت) همین خاطره ای است که در چهره این سوالات ظهور کرده است. اگر واقعا مرغ باغ ملکوت نیستیم و اهل همین خاک غربتیم، از کجا و چگونه این پرسش ها در ذهن ما رخنه کرده و به زبان ما جاری شده است که:
زکجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم آخر، ننمایی وطنم؟

این سوالات آزار دهنده و بی جواب از کجا در ذهن ما پدید آمده اند؟
خود همین سوالات و تنها خودشان نه پاسخشان! ضامن حفظ حیات خدایی انسان است. شکوه، صلابت، آزادگی و هویت هر انسانی در گرو التفات به این پرسش ها و خو کردن با آن هاست. آنکه دریابد و با تمام هستی خویش احساس کند که از اصل خود دور افتاده و در این جا غریب است، بی تردید در به در و کو به کو به دنبال خانه گمشده خویش می گردد و دیگر نمی توان چنین انسان بیتاب یافتن سرچشمه را با کاسه ای آب آلوده و متعفن سیراب و خشنود کرد:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
از همین جاست که بزرگ ترین آفت اقتدار شیطانی، حضور چنین سوالاتی در ذهن آدمیان است. شیطان باید چاره ای بیندیشد. یکی از راه ها، جعل پاسخ برای این سوالات است. در حالی که این سوالات، سوالاتی الهی اند و هر گونه پاسخ غیر الهی، در حقیقت سلب روح الهی انسانی و دمیدن روح خبیث شیطانی در کالبد اوست. در هر جا که پای اقتداری غیر الهی و شیطانی در میان است و اطاعتی در کار است، دست آلوده پاسخی شیطانی به سوالی الهی، مولد استخفاف و تولید اطاعت است.
اگر یک شخص قارون صفت بخواهد دیگران را ملزم به اطاعت از خود کند، تولید این اطاعت مولود پاسخ به طرح یک سوال درجه اول است و آن سوال این است: شرط حیات چیست؟
پرسش از شرط حیات، به عنوان یک سوال درجه اول پاسخی را از شخص قارون صفت دریافت خواهد کرد شبیه به این:
ثروت شرط حیات است!!!
اگر کسی دارای ثروت آن چنانی نیست حق حیات ندارد. این انسان برای زنده ماندن باید تابع کسی باشد که حق حیات (یعنی ثروت کلان) دارد. این پاسخ لزوما شفاهی و حتی آگاهانه و شفاف نیست. (شخص مطیع با رفتار و ذهن و حرکاتش، سوال می کند و صاحب اقتدار هم با ادا و اطوار و منش زندگی و ... پاسخ می دهد.)
پرسش از هستی خدا، نهایی ترین پرسش ذهن بشر است. این پرسش با هبوط انسان زاده شده و تا آدمی زنده است او را رها نخواهد کرد. اما در میان بنی اسرائیل و در سرزمین مصر، این پرسش اهورایی به شکل صدایی مهیب و هولناک از کاخ فرعون همواره به گوش می رسد: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى. با شنیدن این صدا دیگر هیچ کس تاب چون و چرا نخواهد داشت. و این است که فرعون هیچ ذهن مسئله داری را برنمی تابد و از مسئله گریزان است. برای همین است که وقتی به او خبر می دهند به زودی نوزادی متولد می شود که با طرح دوباره پرسش، اقتدار او را متزلل خواهد کرد، تمام نوزادان را قتل و عام می کند تا زمینه طرح سوال نیز وجود نداشته باشد.

اما فرعون چطور این استخفاف را عملی می نماید؟ قرآن کریم پرده از راز او برمی دارد:
فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ 4 قصص
فرعون پس از دعوی برتری و اقتدار زمین، مردم قوم خود را شیع کرد و به استضعاف یک دسته از آنان پرداخت.

شیع یعنی چه؟
پاسخ به این سوال و تبیین عملکرد فرعون، راز ارتباط فراماسونری با فرعون را برملا می کند!!!
 
پ.ن: رجوع کنید به کتاب مسئله چیست؟ دکتر نصراله حکمت انتشارات الهام





نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی