سلوک
مولا علی (علیه السلام) در یک جمله هر آنچه را که برای سیر و سلوک مومنانه لازم است را تبیین فرموده اند:اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم
لفظ الله که آمد یعنی انسان شهروند شهر الله می شود. در شهر الله نماز عبادت است و بالا می رود، کار هم عبادت است و بالا می رود... شهروند شهر الله، خوابش هم عبادت است، غذا خوردنش هم عبادت است. (نمونه اش ماه مبارک رمضان است که حتی خوابیدن روزه دار هم در آن عبادت است). همان غذا را که همه خورند، انسان الهی که می خورد می شود برایش عبادت.
این نهایت قضیه است. اما مولا چرا نظم امرکم را هم وصیت کرده اند؟ ویژگی نظم چه ره آوردی برای انسان دارد؟
صراط مستقیم صراط اعتدال است. یعنی انسان همه چیزش سرجایش باشد. نظم امرکم وقتی حادث شود، غبارهای برخواسته در حرم دل انسان، کم کم ته نشین می شود. فضا شفاف می شود، و در این حالت است که نور به انسان می تابد.
رعایت حدود الهی باعث می شود انسان با عالم رابطه ای صحیح پیدا کند اما گناه، یعنی انسان خلاف قوانین عالم حرکت کند و وقتی دو چیز خلاف هم حرکت کنند اصطکاک و آتش! بوجود می آید. برای همین است که می گویند اگر گناه کنی می سوزی نه اینکه کسی تو را بسوزاند....
مخاطب وحی انسان است. اما انسان چیست؟
از منظر الهی و خداباورانه، برای انسان سه سطح از حیات را قائل می شوند:
حیات حیوانی، حیات معقول، حیات الهی
زمانی که انسان در حیطه حیات حیوانی است، انسان و در نتیجه مخاطب وحی نیست! (چنین انسانی نیاز به دین الهی در خود احساس نمی کند. کار می کند، درس می خواند، می خورد و می خوابد، ازدواج می کند و... اما ضرورتی برای دین الهی نمی بیند)
بسط دادن نظم در لحظه لحظه آنات و لحظه ها باعث تحقق زندگی معقول می شود و انسانی که ترازوی عقلش از عدم توازن ناشی از افراط و تفریط ها جسته است، موجودی مختار است که اکنون قادر است تا مخاطب وحی باشد و این جاست که انتخاب معنی می یابد و انسان با اختیار خودش راه حیات طیبه الهی را پیموده و یا خریدار مطاع دنیوی می گردد.
کوتاه کلام اینکه، این حفظ نظم و تعادل خود باعث فعال شدن گیرنده های انسان می شود و آن "الله" که به انسان اضافه می شود جهت گیری انسان را مشخص می کند. یعنی حفظ اعتدال، همان "راه" است و "الله" صبغه و رنگ حرکت انسان را مشخص می کند.
نتیجه آنکه صرف زندگی بر مبنای یک نظام معقول و عدم گرفتار شدن به شهوت، شکمبه، حرص و طمع، اصالتا چیزی است که مانند یک صافی درون انسان را صاف می کند...
حال یک سوال باقی می ماند: نقش "نفس" (هه هه شعر شد

و سوال مهم تر اینکه پیامبران و اولیای الهی آیا تنها یک مجرا برای نمایش معجزات و قدرت الهی اند، (یعنی مثلا آن درخت که خدا بر آن تجلی کرد با خود حضرت موسی (علیه السلام) ذاتا تفاوتی ندارند و هر دو تنها یک وسیله اند؟) و یا اینکه آن ها به اذن الهی معجزات را از خویشتن صادر می کنند؟ (یک سوال یواشکی اگر گزینه اخیر پاسخ است، اذن الهی یعنی چه؟! اذن الهی مثلا اذن ما انسان هاست؟! یعنی آق خدا اجازه؟! خدا هم می گه آره پسرجون اجازه!
