حرف دل

حرف اول
مشكل اصلي ما ، رسيدن به جواب قبل از سؤال و رسيدن به آب قبل از عطش است. اينكه قبل از رسيدن به معنا ، به كلمه رسيده ايم و باد كرده ايم و قلمبه ، در گوشه اي نشسته ايم.
حرف دوم
مشكل ديگر اين است كه مذهب ومكتب مثل يك بسته آماده به ما داده شده ( به ارث رسيده ) و سخت ترين كار براي ما هضم كردن آن است. قبول كردن چيزهايي كه نمي فهميم و ربطش را به خود نمي دانيم و انجام آنچه كه نفع و ضررش را نمي بينيم. شايد گروهي اندك به خاطر تجارتي ، بهشتي ، يا ترس از عذابي . ( مثلا اينكه: لا اله الا الله ، من هر چه فكر مي كنم با خودم نمي فهمم اينكه اصلا خدايي باشد يا نباشد يا چهار تا باشد به من چه ربطي دارد و چه تاثيري بر من مي گذارد ) در حالي كه ما از اين غافليم كه دين لازمه حيات طبيعي نيست! مكتب براي "انسان" : همان موجودي كه استعدادهاي عظيم خود را شناخته و آنها را به تكامل رسانيده و حال با شناخت اين همه عظمت و در مقابل آن ، عدم نياز به آن ها در حيطه زندگي معمولي ، به پوچي رسيده و " نياز" به مكتب را در خود مي فهمد، است.
شايد مكتب با راه كارهايش و آن روش سلوكي كه ارائه مي دهد انسان را با استعدادهايش آشنا مي كند ، يا آنها را تكامل مي بخشد يا روش مديريت آنها را مي آموزد يا سمت و سوي بودن را مي نمايد. ولي از كجا بايد آغاز كرد؟؟؟ آيا قبل از اينكه بدانيم كه وجودمان ، جز جسم ، روحي دارد و آن روح نيازي و براي تامين آن نياز نماز مي خوانيم ، نماز را بخوانيم ، به اميد روزي كه بفهميم براي چه نماز مي خوانديم؟؟؟ يا اينكه نه ، اول گرسنه مان مي شود بعد سراغ غذا مي رويم؟ چطور اول انسان و اين نيروها و استعدادهاي عظيمش را بشناسيم و از روابط و نيازهايش آگاهي بيابيم ، بعد سراغ بايدها و نبايدها برويم؟ چه كنيم كه به شناخت برسيم تا نمازمان سجده به ديوار و باورهامان "يقين الكي" نباشد... مي توان به خداپرستي "عادت" كرد ولي اين نوع ايمان با ايمان به بت ِ بت پرستان هيچ فرقي ندارد: بدون برهان مي پرستيم همانطوركه پدرهامان مي پرستيدند...
پس راه قرآن:
تقوي ----< فرقان ----< شناخت
ويا راه آيت الله بهجت:
انجام واجبات ، ترك محرمات
براي رسيدن به معرفت ، بدرد نمي خورد؟؟؟
حرف سوم
راه عملي شناخت چيست؟
ربنا الذي اهدي كل شي ء خلقه ثم هدي
خدا هماني است كه هر موجود را خلق كرده و متناسب با هر موجود هدايتش را بر او قرار داده. براي انساني كه هنوز ظلوم و جهول و هلوع و منوع و جزوع است ، هم ابزاري است. اولين ابزار جابجا شدنش پا و اولين ابزار ديدنش چشم است. ولي اولين ابزار شناختش چيست ؟ عقل...؟؟؟ آيا عقل تنها يك ابزار است يا مثل يك تابع ، ورودي و خروجي دارد؟ آيا نقد ترين راه براي رسيدن به شناخت ، عقل است؟ آيا نتايج آن اصيل است يا اعتباري؟ معيار بر صحت آنچه عقل مي فهمد چيست؟ و معيار بر درستي آن معيار كدام است؟؟؟
حرف چهارم
و آخر دعواهم ان الحمدلله الرب العالمين
چرا آخرين مرتبه و مرحله ايي كه انسان به آن مي رسد شاكر و ذاكر بودن است؟ آيا اصلا توقع ِ شكر و نماز و دعا از انسان معمولي با عقل جور در مي آيد؟؟؟





نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی